چراغهای خاموش
کارگردان: کاظم بلوچی
نویسنده: علی خودسیانی
نور پرداز و تصویر بردار: عباس باقریان
موسیقی: ناصر چشم آذر
دستیار موسیقی: شیرین چشم آذر
شاعر: نیلوفر لاری پور
خواننده: حمید خندان
تدوین: محمد حسن زاده - کمیل امینی میلانی - بهرام کیانفر
صدابردار صحنه: صالح حبیبی - حمید شریفی
طراح گریم: مجید اسکندری
اجرای گریم: محمد کلاهدوز - فاطمه سادات شیرازی
طراح صحنه و لباس: مهران یوسف زاده
دستیاران طراح صحنه: مهناز کریمی - علیرضا کرملو - مهدی طاهری - ایرج کیانفر - کامیار یوسف زاده
دستیار کارگردان و برنامه ریز: رحمان حقیقی
دستیار دوم کارگردان: رضا نوذری
دستیار سوم کارگردان: بابک توکل
منشی صحنه: فریده زارع
دستیاران تصویر: حسن زارعی - داود رهنما - پویان باقریان - حسین پاشایی
مسئول دوربین: امیر قلیپور
دستیار تدوین و صداگذاری و میکس: احمد درویش علیپور
تیتراژ: کورش یگانه - بهمن پرند ایرانی
روابط عمومی: علیرضا نیاکان
حسابدار: رحمان نظامیوند چگینی
مدیر تدارکات: جعفر احرابی - عادل کرمی
تدارکات: احمد رضایی - جاوید رحیمی - علی یوسفی - شهرام آقازاده - عارف رئیسی زاده
حمل و نقل: میر افضل - شاندمن - انوریان - مسعود - عاشورپور - رضا خلیلی
مدیر تولید: عباس کبیری
تهیه کنندگان: محمد غلامپور - کاظم بلوچی
بازیگران:
اسماعیل شنگله - فرامرز صدیقی - هایده حائری - رحیم نوروزی - مهدی سلوکی - غزل ارجمند - محسن رمضانی - مهدی فقیه - خسرو احمدی - رضا حیدری - کریم اکبری مبارکه - اسداله منجزی - حسین افشار - بهزاد رحیم خانی - اکبر قدمی - رامین نعمتی - ولی اله شیراندامی - باقر صحرارودی - پرستو پاشائی - حسین چنگی - صفر کشکولی - پویا بادکوبه - شهرام جمشیدی - سهیل تهرانی - حجت ورزی - علی داوودوندی - حبیب دلیریان - مسعود سعیدی - رشید مظفری - یعقوبی - رضا استعلاجی - رحمان رمضانی - فرزین کبیری - احمد مرجانی - سیامک هاشمی - علی یوسفی - محمد رنجبر - آرین کبرکوریان - نعیم تسلیخ - حسن جمال آبادی - احمد کبیری - مجتبی شاکری - شیرزاد یونسی خواه - حمید فروغی - محسن حقیقی - حسین سالکی - پرویز جهانگیر تاج - موسی صحبتی - عباس هنروری - احمد صادقی.
محصول: پائیز 1380
************************************************************
بهزاد نوجوانی است دبیرستانی که به درس و مدرسه علاقه دارد، اما مدتی است با چند تن از جوانان محل دوست شده که دوستان مناسبی برای بهزاد نیستند و درنهایت باعث میشوند او به یک دردسر واقعی بیفتد.مراد، سهیل، خشایار و قاسم دائم بهزاد را بخاطر درس خواندن مسخره کرده و او را «بچه» خطاب میکنند. بهزاد نیز برای خودنمایی و اثبات اینکه میتواند پابهپای آنان قدم بردارد دست به اقدامی ناشایست میزند. او از نبود پدر در گاراژ و سادگی کریم، شاگرد تعمیرگاه سوءاستفاده کرده و یکی از ماشینهای مدل بالایی که برای سرویس به گاراژ آورده بودند را خارج کرده و برای رو کم کنی به نزد دوستانش میبرد. عشق سرعت و هیجان پسرها به یک فاجعه میانجامد و از آن لحظه به بعد پنهانکاری و عذاب وجدان سراسر زندگی بهزاد را دربرمیگیرد. در این میان او با پسر پاکی به نام باران دوست میشود که دنیا را با چشم دلش زیباتر از آنچه هست تماشا میکند. روح پاک و لطیف باران سبب میشود وجدان بیدار بهزاد که در آستانۀ جوانی است و هنوز هیچ کدورت و تیرگی بر لوح وجودیاش نیفتاده او را از منجلاب زشتیها رهایی بخشد.